شبخون

معنی کلمه شبخون در لغت نامه دهخدا

شبخون. [ ش َ ] ( اِ مرکب ) شبیخون. شباخون. شب تازی. تاختن و قتل کردن به شب مقابل روزخون ؛ یعنی تاخت آوردن در روزها. ( از آنندراج ). به وقت شب پنهان بردشمن تاختن و وقت شب قتل کردن فوج دشمن را. ( از غیاث اللغات ). || نظامی در اسکندرنامه به معنی مطلق جنگ و قتال آورده است. ( از غیاث اللغات ).

معنی کلمه شبخون در فرهنگ عمید

= شبیخون

معنی کلمه شبخون در فرهنگ فارسی

۱ - حمله ناگهانی در شب بوقت شب پنهان بر دشمن تاختن . ۲ - سفر و حرکت در شب .

جملاتی از کاربرد کلمه شبخون

شوق چون بر عالمی شبخون زند آنیان را جاودانی می کند
از خم حق باده ی گلگون زدیم بر کهن میخانه ها شبخون زدیم
بشد پیش هیتال جمهور شاه ز شبخون بپرسید وز رزمگاه
مملکتی را که زد، قهر تو شبخون برو بیضه صبحش فلک، در کف دوران شکست
چینی به سفیدی نکشد ظلمت مویش شامم شبخون بود که زد بر سحر من
تب را شبخون زدم در آتش کشتم یک چند به تعویذ کتابش کشتم
آنکه شبخون بدل و دیدهٔ دانایان ریخت پیش نادان سپر انداختنش را نگرید
زمانه بر سر ما تا کی آورد شبخون مگر که نیست خبر والی خراسان را
مگر از کمین حسنی شبخون زده سپاهی که گذشته باز بر دل پی تازه نگاهی
کو دل که رو به میکده مشرب آوریم شبخون کفر بر سپه مذهب آوریم