شب کار
معنی کلمه شب کار در فرهنگ عمید
جملاتی از کاربرد کلمه شب کار
با چنان ره مرو به غارت شب کار دزدی به ماهتاب مکن
بیندیش شب کار فردا نخست بدان رای رو پس که کردی درست
در سنه احدی و ثلثین و اربعمائه که غرّتش سهشنبه بود، امیر هر روز فریضه کرد بر خویشتن که پیش از بار خلوتی کردی تا چاشتگاه با وزیر و ارکان دولت و سالاران [و] سخن گفتندی ازین مهم که در پیش داشتند و بازگشتندی و امیر بنشستی و در این باب تا شب کار میراندی . و بهیچ روزگار ندیدند که او تن چنین در کار داد. و نامهها میرسید از هر جایی که خصمان نیز کارهای خویش میسازند و یاری دادند بوریتگین را بمردم تا چند جنگ قوی بکرد با پسران علی تگین و ایشان را بزد و نزدیک است که ولایت ماوراء النّهر ازیشان بستاند. و پسر آلتونتاش خندان نیز با آن قوم دوستی پیوست. و بند جیحون از هر جانبی گشاده کردند و مردم آمدن گرفتند بطمع غارت خراسان، چنانکه در نامهیی خواندیم از آموی که پیرزنی را دیدند یک دست و یک چشم و یک پای تبری در دست، پرسیدند از وی که چرا آمدی؟ گفت: شنودم که گنجهای زمین خراسان از زیرزمین بیرون میکنند، من نیز بیامدم تا لختی ببرم. و امیر ازین اخبار بخندیدی، امّا کسانی که غور کار میدانستند، برایشان این سخن صعب بود.
در نتیجه پیمان سلطانی تماس گرفت و گفت تمامی تدارکات و کارهای مربوط به کنسرت انجام شده و میبایست کنسرت سر موعد مقرر برگزار شود من هم گفتم سعی میکنم خودم را برسانم اما مقدور نشد. از آنجا که گروه وی در صورت لغو کنسرت دچار ضرر و زیان زیادی میشد ایشان به من گفت اگر از نظر شما اشکالی ندارد این یک شب کنسرت توسط خواننده دیگری اجرا شود تا شما برگردی و برنامه اصلی اجرا شود و من پذیرفتم و نهایتاً آقای سالار عقیلی کار را اجرا کرد و همان یک شب کار در کشور پخش شد.
زندگی عادی او چنین بود که راس ساعت ۶ صبح بیدار شود و در ساعت ۷:۳۰ پشت ماشین تحریر خود بنشیند و تا ۱۰ شب کار کند. آسیموف در جلد نخست زندگینامه خود با عنوان «خاطرهای هنوز سرسبز» که در سال ۱۹۷۹ منتشر شد، توضیح داده که چگونه نویسندهای وقتشناس شدهاست.
نقل است که هر روزی به مزدوری رفتی و تا شب کار کردی و هر چه بستدی در وجه یاران خرج کردی. اما تا نماز شام بگزاردی و چیزی بخریدی و بر یاران آمدی شب در شکسته بودی. یک شب یاران گفتند: او دیر میآید. بیایید تا ما نان بخوریم و بخسبیم تا او بعد از این پگاهتر آید، او دیر میآید و ما را دربند ندارد. چنان کردند. چون ابراهیم بیامد ایشان را دید، خفته. پنداشت که هیچ نخورده بودند و گرسنه خفتهاند. در حال آتش درگیرانید و پارهای آرد آورده بود. خمیر کرد تا ایشان را چیزی سازد تا چون بیدار شوند بخورند تا روز روزه توانند داشت. یاران از خواب درآمدند. او را دیدند، محاسن بر خاک نهاده، و در آتش پف پف میکرد، و آب از چشم او میرفت، و دود گرد بر گرد او گرفته، گفتند: چه میکنی؟
من کنون رفتم خدا یار شما عشق خوبان روز و شب کار شما
همه شب کار جنگ روز میساخت چو شمعی مضطرب با سوز میساخت
روز و شب کار به یاران تو زاریست مرا به امید تو ز دنبال سپاهت گردم
روز و شب کار بندگی دارند وز بیان آب زندگی بارند
جز دعایت نیست اوراد فضولی روز و شب کار او اینست و بس والله اعلم باالصواب
سه روز و سه شب کار زینگونه بود که بخت بد اندیش وارونه بود