شب خیز

معنی کلمه شب خیز در لغت نامه دهخدا

شب خیز. [ ش َ ] ( نف مرکب ) شب خیزنده. آنکه شبها برخیزد. ( آنندراج ). کسی که در شب از خواب برمیخیزد، مثل : عابد شب خیز. ( از فرهنگ نظام ). کسی که برای عبادت شب هنگام از خواب برخیزد. ( ناظم الاطباء ). قائم اللیل. شب زنده دار. || چیزی که شب برخیزد مثل ناله شب خیز. ( فرهنگ نظام ) :
هر خسی قیمت نداند ناله شب خیز را
خسروی بایدکه داند قدر این شبدیز را.صائب.

معنی کلمه شب خیز در فرهنگ عمید

۱. خیزنده در شب، ویژگی کسی که شب از خواب برخیزد و بیدار بماند.
۲. [قدیمی] ویژگی آن که شب برای عبادت از خواب برخیزد، شب زنده دار.

معنی کلمه شب خیز در فرهنگ فارسی

خیزنده درشب، آنکه برای عبادت شب برخیزدشب زنده دار
( صفت ) ۱ - کسی که شب از خواب برخیزد و بیدار بماند . ۲ - آن که شب هنگام برای عبادت از خواب برخیزد .

جملاتی از کاربرد کلمه شب خیز

بیا خواجو که با مرغان شب خیز نهادست از هوا جان در میان گل
در هوای گل روی تو بود خواجو را همنفس بلبل شب خیز خوش الحان همه شب
ای زاهد شب خیز مده دردسرِ ما کز یا رب تو خواب نیامد شب دوشم
جراحتهای مشتاقان شب خیز خراشیدم به نوک خامهٔ تیز
هر که او شب خیز باشد صبحگاه حق نگرداند دعای او تباه
شامی شب خیز بزم افروز رومی طلعتم حور آتس روی عنبر موی مشکین معجرم
عیاری ما را رسن دور است ازان کنگر، ولی این اشک شبرو را بگو، آن ناله شب خیز را
ز مظلوم شب خیز غافل مباش که او در سحرگاه زاری کند
چو روشن گشت روز آن شاه شب خیز ندید از تیره بختی گرد شبدیز
شام سعیدا صبح شد از پرتو یک جام می روزش نکو هرگز نشد آن زاهد شب خیز را