معنی کلمه شاد زیستن در لغت نامه دهخدا
شاد زی با سیاه چشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد.رودکی.روز ارمزد است شاها شاد زی
بر کت شاهی نشین و باده خور.بوشکور.فریدون بریشان سخن برگشاد
که خرم زیید ای دلیران و شاد.فردوسی.زمین را ببوسید پس پهلوان
که جاوید زی شاد و روشن روان.فردوسی.برستم چنین گفت کای پهلوان
همیشه بزی شاد و روشن روان.فردوسی.خورشگر بدو گفت کای پادشا
همیشه بزی شاد و فرمان روا.فردوسی.یکی آفرین کرد سام دلیر
که تهما هژبرا بزی شاد دیر.فردوسی.ز گیتی پرستنده فر نصر
زید شاد در سایه شاه عصر.فردوسی.شادزی ای در ظهور معجز تدبیر
روی سیه کرده رسم سحر مبین را.انوری.