معنی کلمه سپیدرو در لغت نامه دهخدا
همچون بیاض چشم سیاهان خوش نگاه
هند از غریب زاده ایران سپیدروست.میرزا طاهر ( از آنندراج ).رجوع به سپیدروی شود. || بمجاز، بمعنی سربلند. سرفراز. سرافراز :
سپیدرویم چون روز تا بمدحت تو
سیاه کردم چون شب دفاتر الواح.مسعودسعد. || کنایه از مردم نیک ، بر خلاف سیه روی ، و آن را سپیدکار نیز گویند، و روسپید مثله. ( آنندراج ). سرافراز. مفتخر برای حسن عملی. رجوع به سفیدرو و سپیدروی شود. || کنایه از شکفته رو و سرخ رو. ( آنندراج ). خوشحال. خندان. شکفته :
دایم دلم ز باد نکویان سپیدروست
مانند میزبان که ز مهمان سفیدروست.میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).رجوع به سفیدرو و سفیدروی شود.