معنی کلمه سقلابی در لغت نامه دهخدا
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش بر اثر سبلت سقلابی.منوچهری.چو آید زو برون حمدان بدان ماند سر سرخش
که از بینی سقلابی فرودآید همی خله.عسجدی.بیست ویک خیلتاش سقلابی
خیل دیماه را شکست آخر.خاقانی.به چین کرده سقلابی ترکتاز
سموری ببر طاسیی کرده باز.نظامی.کنم دست پیچی بسنجابیان
زنم سکه بر سیم سقلابیان.نظامی.رجوع به صقلابی شود.