سربه سر

معنی کلمه سربه سر در فرهنگ عمید

۱. سراسر، سرتاسر، همه، همگی: عالم همه سربه سر خراب است و یباب / در جای خراب هم خراب اولی تر (حافظ: ۱۱۰۰ ).
۲. (صفت ) برابر.
* سربه سر شدن: (مصدر لازم ) [مجاز] برابر شدن، مساوی شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه سربه سر

اینچنین سهل است جانا سربه سر پیش آنچه آیدت آخر به سر
زگفتار رستم همه سربه سر فرستاده نزدیک شاهان خبر
خزیدند هردو در آغوش هم نهادند سربه سر دوش هم
که امشب سربه سر بیدار باشید به پاس اندر همه هشیار باشید
زنیزه، هوا بیشه ی شیر شد جهان سربه سر پر ز شمشیر شد
چه عود و چه عنبر چو دارد به غم جهان سربه سر چهره زادشم
چنین آتش که باشد سربه سر دود همان بهتر که خاکستر شود زود
نظم نسیمی سر به سر دردانه دان ای سیمبر! در گوش دل کش سربه سر کاین هست گفتاری دگر
چو آذین سربه سر پیغام بشنید همان گه باد پایی خنگ بگزید
ندانم به روی زمین سربه سر زیاران خود کس وفادارتر