سرایر

معنی کلمه سرایر در لغت نامه دهخدا

سرایر. [ س َ ی ِ ] ( ع اِ ) سَرائر. ج ِ سَریرة : در مکنونات و مغیبات سخن گوید و از سرایر و ضمایر نشان دهد. ( سندبادنامه ص 242 ).
غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی.سعدی.همینکه به سری از سرایر بیچون وقوف یابند. ( سعدی ). رجوع به سَریرة شود.

معنی کلمه سرایر در فرهنگ عمید

= سریرت

معنی کلمه سرایر در فرهنگ فارسی

جمع سریره

جملاتی از کاربرد کلمه سرایر

بر زوایای ضمایر نظرت مطلع است در سراپای سرایر قلمت موتمن است
پیش اهل دل ادب بر باطنست زانک دلشان بر سرایر فاطنست
ای بزرگی که بر علم تو ظاهر باشد هر چه مدفون زوایای سرایر باشد
آخر منم که جانهای صادقان بمواعید خود صید کردم. باطنم که سرایر بحکم خود در مهد عهد حقیقت نهادم.
گردد آنگه که پی کشف سرایر عازم حل شود مشکل خلق ار چه بود جذر اصم
دانا که بر سرایر عالم وقوف یافت عیش و طرب بمذهب او نیست دلپذیر
نقش گل زینت ظاهر ز تو یافت سر دل کشف سرایر ز تو یافت
و گفت: چون دل خالی گردد از چپ و راست و نفس از چپ و راست و روح از چپ و راست از دل حکمت پدید آید و از نفس خدمت و از روح مکاشفت و بعد از این سه چیز، دیدن صنایع او و مطالعهٔ سرایر او و مطالعهٔ حقایق او.
بخدائی که علم واسع او از سرایر جدا نشد هرگز
ندارم ارچه سرارغ جواهر مکنون ولی بود خبرم از سرایر مکتوم
رأی تو بر دقایق آفاق مطلع کلک تو از سرایر افلاک ترجمان