سترده

معنی کلمه سترده در لغت نامه دهخدا

سترده. [ س ِ /س ُ ت ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) پاک کرده شده. || حک شده. || برکنده. || تراشیده.( ناظم الاطباء ) : پیغمبر ( ص ) با همه یاران احرام گرفته بودند و سرها سترده و آن حضرت بر شتر نشسته بود. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ). مردی بود از گروه قتیبه نامش یزیدبن مسلم و قتیبه او را بیازرده بود و سر و روی او بسترده. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ).ریشها سترده و سبلت فرو گذاشته. ( مجمل التواریخ ). ظاهر درویشی جامه ژنده است و موی سترده. ( گلستان ).

معنی کلمه سترده در فرهنگ عمید

۱. تراشیده شده.
۲. زدوده، پاک شده.

معنی کلمه سترده در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - تراشیده ( موی و غیره ) . ۲ - پاک شده زدوده . ۳ - محو شده زایل گشته .

جملاتی از کاربرد کلمه سترده

شمن گرد وی خیل از چینیان سترده زَنَخ پاک و بسته میان
صدره باشک گرم فغانی و برق آه نقش خودی ز صفحه ی خاطر سترده ایم
خونی که دید ریخت خسم، گسر سترده ام بندی که سینه بست، سگم گر گشاده ام
وز روی عرض خویش غبار نبهر کی از مکرمت بحیله احسان سترده اند
زلف سترده مده به باد، که در شهر جادویی افتد میان مرد و زن اندر
هر دم صنعت ز لوح هستی صد حرف سترده صد نوشته
یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ ای ایشان که ایشان را تورات دادند، آمِنُوا بِما نَزَّلْنا بگروید بقرآن که فرو فرستادیم، مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ استوار دار و گواه آن تورات را که با شماست، مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً پیش از آنکه صورت رویها بستریم، فَنَرُدَّها عَلی‌ أَدْبارِها و آن رویهای صورت سترده با پسها گردانیم، أَوْ نَلْعَنَهُمْ یا ایشان را لعنت کنیم کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ چنان که لعنت کردیم خداوندان شنبه را، وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا (۴۷) و فرمان که خدای دهد بآن کار کردنی است.
سنانش‌، موی باریکی سترده ز چشم موی‌بینان موی برده
شغل حالش سترده است از دل ذکر ماضی و فکر مستقبل
رسیده به جای سمن بادرنگ سترده ز چهر سمن باد رنگ