سترده
معنی کلمه سترده در فرهنگ عمید
۲. زدوده، پاک شده.
معنی کلمه سترده در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه سترده
شمن گرد وی خیل از چینیان سترده زَنَخ پاک و بسته میان
صدره باشک گرم فغانی و برق آه نقش خودی ز صفحه ی خاطر سترده ایم
خونی که دید ریخت خسم، گسر سترده ام بندی که سینه بست، سگم گر گشاده ام
وز روی عرض خویش غبار نبهر کی از مکرمت بحیله احسان سترده اند
زلف سترده مده به باد، که در شهر جادویی افتد میان مرد و زن اندر
هر دم صنعت ز لوح هستی صد حرف سترده صد نوشته
یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ ای ایشان که ایشان را تورات دادند، آمِنُوا بِما نَزَّلْنا بگروید بقرآن که فرو فرستادیم، مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ استوار دار و گواه آن تورات را که با شماست، مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً پیش از آنکه صورت رویها بستریم، فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها و آن رویهای صورت سترده با پسها گردانیم، أَوْ نَلْعَنَهُمْ یا ایشان را لعنت کنیم کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ چنان که لعنت کردیم خداوندان شنبه را، وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا (۴۷) و فرمان که خدای دهد بآن کار کردنی است.
سنانش، موی باریکی سترده ز چشم مویبینان موی برده
شغل حالش سترده است از دل ذکر ماضی و فکر مستقبل
رسیده به جای سمن بادرنگ سترده ز چهر سمن باد رنگ