جملاتی از کاربرد کلمه سالیانی
دگر سالیانی برست و بمرد از آسیب روز بدش جان نبرد
نیاگان ما سالیانی هزار در این آرزو مانده بودند خوار
همی داشتش سالیانی هزار نه مرگ و نه درداندر آن روزگار
به حق صحبت ما سالیانی به حق دوستی و مهربانی
برآمد چنین سالیانی هزار از ایشان نه سالار و نه شهریار
بسا سالیانی که در روزگار به پیوند تو خوبی آرد به کار
برآمد کنون سالیانی چهار که دارم من آن کوه و دریا حصار
بدو گفت کای پیر ناهوشیار برآمد مرا سالیانی هزار