سالست
معنی کلمه سالست در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه سالست
خسروا بنده را چو ده سالست که همی آرزوی آن باشد
صاحبا قرب دو سالست که از بندگیت نرسیدست بدین بی سر و بی پا مرسوم
کسی گوید درویشی را دیدم جان بذل میکرد و غریب بود و مگس بسیار بر وی جمع شده بود بنشستم و مگس از وی باز میداشتم چشم باز کرد و گفت کیست این، چندین سالست تا در آرزوی این چنین وقتی بودم اتّفاق نیفتاد، اکنون چون بیافتم خویشتن از میان بیرون بر و بسلامت برو.
هفت سالست بهم پیوسته رسم داعی که بدی هر باری
هفت سالست که از خلقم در عزلت تام ساحت گلشن من کنج شبستان منست
پس پدرم را گفت چون از نماز بیرون آیی او رابه نزدیک ما آور چون از نماز فارغ شدیم پدرم ما را به نزدیک ابوالقسم بشر یاسین برد، چون در صومعۀ وی شدیم و پیش او بنشستیم، طاقی بود سخت بلند در آن صومعه، بوالقسم بشر پدرم را گفت: بوسعید را بر سفت گیر تا قرصی بر آن طاقست فرو گیرد، پدرم ما را برگرفت، ما دست بریازیدیم و آن قرص از آن طاق فروگرفتیم. قرصی بود جوین، گرم، چنانک دست ما را از گرمی آن خبر بود. بوالقسم بشر آن قرص از دست ما بستد و چشم پر آب کرد و به دو نیمه کرد، یک نیمه بما داد و گفت بخور و یک نیمه او بخورد و پدرم را هیچ نصیب نداد. پدرم گفت: یا شیخ چه سبب بود که ما را ازین تبرّک نصیب نکردی؟ بوالقسم بشر گفت: یا اباالخیر سی سالست که ما این قرص برین طاق نهادهایم و ما را وعده کردهاند که این قرص در دست آنکس کی گرم خواهد شد جهانی بوی زنده خواهد گشت و ختم حدیث بروی خواهد بود، اکنون این بشارت تمام باشد که آنکس این پسر تو خواهد بود.
هههفتاد و ههشتاد و سه سالست فزون گگگنگ و لالالالم به خخلاق زمن
سه سالست تا این بزین آمدست به چشم بزرگان گزین آمدست
زنهصد همانا که سالست بیش که تا من برآوردم این یال خویش
آن منگر تو که شاه اندک سالست پیر خرد بین مرید شاه جوانست