ساقیی

معنی کلمه ساقیی در لغت نامه دهخدا

ساقیی. ( حامص ) عمل ساقی. ساقیگری. شرابداری. پیاله گردانی : غلامی را که خریدندی... سال ششم ساقیی فرمودندی با اسب داری و قدحی از میان درآویختی. ( سیاست نامه چ اقبال ص 130 ). شاهزاده ساقیی میکرد. ( سمک عیار ج 1 ص 60 ). پس گفت من ساقیی میکنم. ( ایضاً ص 61 ).

معنی کلمه ساقیی در فرهنگ فارسی

سقایت ساقیگی شرابداری .

جملاتی از کاربرد کلمه ساقیی

به خدا خوب ساقیی که وفادار و باقیی به حلیمی گناه جو به طبیعت نشاط خو
شاهانه مجلسی طلب و ساقیی که ما می در شرابخانه ی جمشید خورده ایم
ز هر سو مطربی مانند بلبل در ترنم شد ز هر سو ساقیی چون لاله با زرین ایاغ آمد
شکری علی لذاتها صبری علی آفاتها یا ساقیی قم هاتها تا عیش و خماری کنم
به ساقیی است سر و کار من که از رویش بط شراب، مکرر کباب گردیده است
هرکه شراب میخورد بیرخ ساقیی چو تو عمر عزیز میکند در سر کار می تبه
ای ساقیی که آن می احمر گرفته‌ای وی مطربی که آن غزل تر گرفته‌ای
جانم فدای ساقیی کان دم که نوشم جام می نقل از دهان و لب دهد پسته یکی عناب دو
گلبن اندر باغ گویی کودکی نیکوستی سوسن اندر راغ گویی ساقیی زیباستی
از کف ساقیی چو تو باده مستی این چنین سنگ بود نه آدمی هرکه بسر نمی فتد