معنی کلمه مارگزیده در لغت نامه دهخدا
سلیم مارگزیده بود به لفظ عرب
وی از گزیدن ماران دوزخ است سلیم.سوزنی.خوی تو دانم حدیث بوسه نگویم
مارگزیده قوام مار ندارد.خاقانی.شبی چون شب مارگزیدگان و حالتی چون حالت ماتمرسیدگان. ( سندبادنامه ص 183 ).
شد نوحه کنان درون غاری
چون مارگزیده سوسماری.نظامی.تا تریاق از عراق آرند مارگزیده مرده باشد. ( گلستان ).
ز تار خسته گیسوی دلبران ترسد
چنانکه مارگزیده ز ریسمان ترسد.ملاطاهر غنی ( از آنندراج ).- مثل مارگزیده به خود پیچیدن ؛ کنایه از بی تابی کردن و مضطرب بودن.
- امثال :
مارگزیده از رسن ترسیدن ، مثلی است مشهور، کنایه از این که مظلوم هر بزرگی را ظالم گمان کند. چنانکه گفته ام : ترسد ز سیه رنگ رسن ، مارگزیده. ( انجمن آرا ). و رجوع به مثل بعد شود.
مارگزیده از ریسمان ترسد ، مثلی است مشهور یعنی کسی که از موذی آزار کشیده باشد همیشه از مثل و تشبیه او خائف می باشد. ( آنندراج ).
مارگزیده ازریسمان دو رنگ یا از ریسمان سیاه و سفید یا از پیسه رسن می ترسد. ( امثال و حکم ج 3 ص 1387 ). و رجوع به همین کتاب و دو مثل قبل شود.