مارم
معنی کلمه مارم در فرهنگ فارسی
قریه ایست میانه شمال و مغرب فین
جملاتی از کاربرد کلمه مارم
از بهر زخم گاه چو سیمم فرو گداز وز بهر حبس گاه چو مارم همی فسای
عشق برون آورد مهره ز دندان مار آمد و دندانکنان در دم مارم ببرد
ای خدا آن کن که از تو میسزد که ز هر سوراخ مارم میگزد
گام دربان مارم از بر کوه گاه مهمان مور زیر زمین
ای خدا آن کن که آنت میسزد که به هر سوراخ مارم میگزد
نه تنها گردن مینا چو مارم می گزد بی او قدح شبهای هجرانش دهان شیر می گردد
میداشتی چو مهرهٔ مارم به دوستی دندان مار بر جگرم چون گماشتی
همی بینی که پیچان همچو مارم چگونه صعب و آشفتهست کارم
ز من بگذر که من خود گرزه مارم بلی مارم که چون او مهره دارم
گنجم و خونخواری مارم زیان وز همه خونریزی ما رمزی آن