مارت
معنی کلمه مارت در فرهنگ فارسی
ماه قیصری
معنی کلمه مارت در دانشنامه عمومی
جملاتی از کاربرد کلمه مارت
دشمنت را زرمح چون مارت همچو کژدم دو دست بر سر باد
مشو ایمن که هست افسرده مارت بجنبش تیره سازد روزگارت
گر بود اندر بن غاریت جای حلقه ی مارت شده زنجیر پای
تو ضحاکی و مارت از دوش خاست ولی نوشت از چشمه نوش خواست
همیشه همچو کژدم جان گزا باش که تا باشد چو مارت جامه دیبا
از ریختن خون کسان چاره نداری ضحاکی و بر دوش تو مارت ز دوگیسو
کشور ضحاکی و آرد دمار از ما، دو مارت آتش نمرودی و مرغِ دل گردون کبابت
گر بود اندر بن غاریت جای حلقه مارت شده زنجیر پای
جهان دشمن زمان سخت آسمان دور غریب کربلا مارت بمیره
در گیر و دار همین مسائل بابی به زنی دمدمی مزاج و سرخوش به نام لی لی با بازی مارت کلر بر می خورد.
پرنیان خویی و دیباروی و از بخت من است مارت از دیبا و خار از پرنیان انگیخته