مادگان

معنی کلمه مادگان در لغت نامه دهخدا

مادگان. [ دَ ] ( اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل است که در 10 هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان واقع است و 363 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

معنی کلمه مادگان در فرهنگ عمید

۱. [جمعِ ماده] (زیست شناسی ) = ماده māde
۲. [مجاز] مرد زن صفت.

معنی کلمه مادگان در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- جانوری که فرزند آورد یا تخم کند انثی مقابل نر فحل : ماده خر ماده گاو : مسعود... شب را بر ماده پیلی تیرزد نشسته بالشکری جریده روی بطوس نهاد . ۲- انسانی که فرزند آورد مونث مقابل نر : مذکر . توضیح این کلمه گاه باشیائ و جمادات و ستارگان نیز اطلاق شود : مهر بهتر زماه لیک بلفظ ماده آمد یکی و دیگر نر . ( سنائی . دیوان . مد . ۲۲٠ ) جمع : مادگان : مادگان در کده کدو نامند خامشان پخته پخته شان خامند . ( هفت پیکر . ارمغان ۱۹۲ )

جملاتی از کاربرد کلمه مادگان

پری‌پیکر نوازشها نمودش به لفظ مادگان لختی ستودش
صبا برقع گشاده مادگان را صلا درداده کار افتادگان را
و دلیل آریم بر آنکه آنعالم لطیف است بدانچه گوئیم لطیف آن باشد که اندر جسم آثار او بگذرد و جسم مرورا حجاب نتواند کردن از محسوسات دلیل برین قول آنست که اندر آتش لطافتست و جسم مر قوت او را حجاب نتواند کردن نه بینی که اگر چه سطبری و قوی آهنی بود و با آن سختی و قوت که اندر آهن است چون آتش ازو بر یکروی همسایگی کند قوه آتش بدیگر روی از آهن بیرون شود . و چون دیدیم که اندر زیر آب عظیم ماهیان و دیگر جانوران همی پدید آمدند اندر شکم و پشت مادگان همی حیات راه یافت تا آب اندر پشت نر جانور گردد و بحرکت آید و اندر شکم مادگان همی حیوان گشت دانستیم که این از لطافت آنعالم است که او صانع اینعالم است.
تا ز پی این پیادگان، باز جهند و مادگان بانگ زن آن دلیل را، تا صفت نجف کند
گه به زبان مادگان عشوهٔ خوش همی دهی گه به شگرفی و تری هوش مرا همی بری