معنی کلمه ماحل در لغت نامه دهخدا ماحل. [ ح ِ ] ( ع ص ) سعایت کننده. ( ناظم الاطباء ). ساعی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و فی الدعاء: لاتجعله ماحلا مصدقاً. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || شهر قحطرسیده ، بلدماحل و زمان ماحل کذلک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شهر قحطرسیده و زمان قحطرسیده. ( آنندراج ). سال خشک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || لاغر و متغیر اندام. یقال رأیته ماحلا. ( از ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || مکار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || لئیم. ( یادداشت ایضاً ).