ماجری

معنی کلمه ماجری در لغت نامه دهخدا

ماجری. [ ج َ را ] ( ع اِ مرکب ) ماجرا. رجوع به ماجرا و معنی دوم «ما» در همین لغت نامه شود.

معنی کلمه ماجری در فرهنگ فارسی

ماجرا

جملاتی از کاربرد کلمه ماجری

پشتم چو چنبر از غم و نیکوست ماجری دل بسته‌ام در آن رسن مشک‌سای من
طالع فاجری و ماجری امروز قویست هر که امروز بر آنست بر آنست برآن
با ما نکرد آن بت سرکش وفا هنوز آخر نشد میانهٔ ما ماجری هنوز
شاهد غیب گوش دل ما لید گفت بی ماجری شدی درخواب
رقیب گفت که: از یار می کنم شکوه رقیب قصه غلط کرد، ماجری با اوست
بس است (صامت) از این ماجری که لال شوی اگر زیاد پی شرح این مقال شوی
وانکه وقت رویت و فکرت با دلش غیب ماجری گوید
بس ماجری که خاسته بینم زهر کنار واندر میان جمله صفائی پدید نیست
زین نسق ماجری بسی کردند حجج بیشمار آوردند