لنگان لنگان

معنی کلمه لنگان لنگان در لغت نامه دهخدا

لنگان لنگان. [ ل َ ل َ ] ( ق مرکب ) در حال لنگیدن. شلان شلان. لنگ لنگان.
- لنگان لنگان رفتن ؛ چون اعرجی رفتن. رفتن با لنگی. شلان شلان رفتن.

معنی کلمه لنگان لنگان در فرهنگ عمید

در حال لنگیدن، لنگانه لنگانه، لنگ لنگان.

معنی کلمه لنگان لنگان در فرهنگ فارسی

دد حال لنگیدن شلان شلان .
شلان شلان . در حال لنگیدن

جملاتی از کاربرد کلمه لنگان لنگان

تازان تازان همی روی از بر ما لنگان لنگان به سوی ما می آیی
گر خار و خسی تو آتش تن می‌جوی لنگان لنگان به زور گلخن می‌جوی
نقلست که گفت یکبار ببادیه بر توکل براه حج درآمدم. پاره ای برفتم، خار مغیلان در پایم شکست. بیرون نکردم گفتم توکل باطل شود همچنان میرفتم پایم آماس گرفت هم بیرون نکردم همچنان لنگان لنگان بمکه رسیدم و حج بگزاردم و همچنان بازگشتم و جمله راه از وی چیزی بیرون می‌آمد و من برنجی تمام می‌رفتم. مردمان بدیدندو آن خار از پایم بیرون کردند. پایم مجروح شد.