معنی کلمه لشکرکش در لغت نامه دهخدا
نترسد از انبوه لشکرکشان
گر از ابر باشدبرو سرفشان.فردوسی.چو بندوی خراد لشکرفروز
چو نستوه لشکرکش نیوسوز.فردوسی.آنکه چون روی به خوارزم نهاد از فزعش
روی لشکرکش خوارزم درآورد آژنگ.فرخی.لشکرکشان ز بهر تقرب به روز جشن
شاید اگر که دیده کنندی نثار او.فرخی.سال و مه لشکرکش و لشکرشکن
روز شب کشورده و کشورستان.فرخی.شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایه یزدان شه کشورده کشورستان.عنصری.سزد شاه ایران اگر سرکش است
که او را چو تو گرد لشکرکش است.اسدی ( گرشاسب نامه ص 258 ).در معرض موازات بزرگان دولت و لشکرکشان ملک و اصحاب مناصب آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 436 ).
چنان بود پرخاش رستم درست
که لشکرکشان را فکندی نخست.نظامی.زشاهان و لشکرکشان عذر خواست
که بر جز منی شغل دارید راست.نظامی.چو لشکرکشی باشدش رهشناس
ز دشواری ره ندارد هراس.نظامی.نوباوه باغ اولین صلب
لشکرکش عهد آخرین تلب.نظامی.دیباجه مروت و دیوان معرفت
لشکرکش فتوت و سردار اتقیا.سعدی.وگر ترک خدمت کند لشکری
شود شاه لشکرکش از وی بری.سعدی.کجا رأی پیران لشکرکشش
کجا شیده آن ترک خنجرکشش.حافظ.و بانی آن امیراعدل اعظم سپهدار ایران لشکرکش توران... ( ترجمه محاسن اصفهان ص 57 ).