لش
معنی کلمه لش در لغت نامه دهخدا

لش

معنی کلمه لش در لغت نامه دهخدا

لش. [ ل َ ] ( اِ ) لاشه. لاش. جیفه.مردار. جسد بیروح. جسم حیوان روح بشده. || کشته و پوست کنده گاو و گوسفند و امثال آن. گاو وگوسفند کشته و پوست برکنده. رجوع به لاشه و لاش شود. || ( ص ) کنایه است از سخت بیکاره و کاهل. سخت تنبل. که تن به کار ندهد. که در پی تحصیل روزی زن و فرزند و کسان نباشد. || در تداول عامه ، کنایه است از بی عار. بی غیرت. نامرد. نهایت بی غیرت.
لش. [ ل َ ] ( اِ ) ( به لهجه طبری ) زمین آب دار.
لش. [ ل َش ش ] ( ع اِ ) تتم. ( منتهی الارب ). سماق. رجوع به سماق شود. || ماش. ( منتهی الارب ).
لش. [ ل َش ش ] ( ع مص ) راندن. ( منتهی الارب ).
لش. [ ل ُ ] ( اِ ) مخفف لوش که لجن باشد و آن گل و لای تیره و سیاه است که در ته تالابها و بن حوضها بهم میرسد. ( برهان ). گل تیره باشد که در بن حوض و سیه آبها بهم رسد و آن را لوش نیز خوانند :
صاف باشد زلال دولت تو
تیره شد آب دشمنانْت ز لش.پوربهای جامی ( از جهانگیری ).همان لژن که مرقوم شد آن را لوش نیز گویند. ( آنندراج ).
لش. [ ل ُ ] ( اِخ ) نام کرسی بخش در «آندر - اِ - لوآر»، واقع در 37 هزارگزی جنوب شرقی تور نزدیک اندر به فرانسه ، دارای راه آهن و 4760 تن سکنه. و آنجا مولد آلفرد دووینیی است.
لش. [ ل ُ ] ( اِخ ) نام قصبه مرکز قضا به آرنائودستان ، در سنجاق اشقورده ، واقع در 36 هزارگزی جنوب شرقی اشقورده. دارای 5300 تن سکنه و چهارسوقی مشتمل بر هشت باب دکان و بازار یکشنبه دائم و چهار جامع. هوای قصبه به علت مردابهائی که براثر طغیان نهر در این بوجود آمده بسیار سنگین و غیرقابل تحمل است لذا اکثر اهالی در دامنه تل مورکینه مسکن گزیده و خانه های مرتفع و قشنگ با باغ و باغچه و گل و گیاه بوجود آورده اند و تلّی به شکل هرم میان این قسمت و قصبه دیده میشود. بدانجا قلعه قدیمی و تالابی از دوران وندیک ها هست. در زمان وندیک ها این قصبه ابنیه و عمارات عالی و استحکاماتی موافق زمان داشت و از پنج کلیسا که از آن زمان به یادگار مانده یکی را به جامع تبدیل کردند و فعلاً ویران است و اگر از روی تحقیق اسکندربیک مشهور را در حظیره جامع فوق دفن کرده باشند فعلاً محل آن معلوم نیست و دو کلیسای دیگر را نیز الیوم به جامع مبدل ساخته اند. این قصبه بسیار قدیم و قسمت اعظم سکنه آن مسلمانند و در سابق لیسوس نام داشته است.

معنی کلمه لش در فرهنگ معین

( ~ . ) (اِ. ) لاشه ، جیفه .
(لُ ) (اِ. ) گل و لای تیره که در بن حوض و ته تالاب باشد، لجن .
(لَ ) (ص . ) بی کار، تنبل ، بی عار.

معنی کلمه لش در فرهنگ عمید

۱. لاشۀ انسان یا حیوان، مردار.
۲. جسد ذبح شدۀ حیوان.
۳. [مجاز] تنبل، بیکاره.
۴. سست و بی حال.
= لجن

معنی کلمه لش در فرهنگ فارسی

لاش، لاشه، تنبل، بیکاره، سست وبیحال
( اسم ) راکد ایستاده لشاب .
نام قصبه آرنائودستان در سنجاق اشقورده واقع در ۳۶ هزار گزی جنوب شرقی اشقورده .

معنی کلمه لش در دانشنامه عمومی

لش (فرارلبرگ). لش ( به آلمانی: Lech ) یک منطقهٔ مسکونی در اتریش است که در ناحیه بلودنتس واقع شده است. لش ۹۰ کیلومتر مربع مساحت دارد ۱٬۴۴۴ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
معنی کلمه لش در فرهنگ معین

معنی کلمه لش در ویکی واژه

بیکار، تنبل، بی‌عار.
لَشَ :(lasha) در گویش گنابادی یعنی بدن مرده ، لاشه.
گل و لای تیره که در بن حوض و ته تالاب باشد، لجن.
لاشه، جیفه.

جملاتی از کاربرد کلمه لش

لنگ بود امشبه، عراده‌ام در پی این تازه لش افتاده‌ام
اگردوام بهارت هواست از عد لش خبر به لشگر غارتگر خزان برسان
اگر او او نماید ید رخ چون مه مه و خور خور شود ود از جمالش لش مه و خور خور منور ور
مرادم دم جز او او او نباشد شد که باشد شد وصالش لش به عمرم رم دمی می می میسر سر