معنی کلمه لزب در لغت نامه دهخدا
لزب. [ ل َ زِ ] ( ع ص ) اندک. ج ، لِزاب. ( منتهی الارب ).
لزب. [ ل َ زِ ] ( ع اِ ) ج ِ لزبة. ( منتهی الارب ).
لزب. [ ل َ زِ ] ( ع ص ) لغزنده و لزج. ( از حاشیه مثنوی ) :
سجده آمد کندن خشت لزب
موجب قربی که واسجد واقترب.مولوی.|| چسبنده چیزی. ( غیاث ).
لزب. [ ل َ زَ ] ( ع ص ) عزَب لزب ، از اتباع است. ( منتهی الارب ).
لزب. [ ل َ ] ( ع مص ) گزیدن کژدم کسی را. || لزوب. درچفسیدن. برآمدن بعض آن در بعض. ( منتهی الارب ). دوسیده شدن. ( تاج المصادر ). || چسبیدن گل و سخت شدن. ( منتهی الارب ).