معنی کلمه لت در لغت نامه دهخدا
بلتام آمد زنبیل و لتی خورد بلنگ
لتره شد لشکر زنبیل و هبا گشت کنام.محمدبن وصیف ( از تاریخ سیستان ص 210 ).رویت زدر خنده و سبلت زدر تیز
گردن زدر سیلی و پهلو زدر لت .لبیبی.رویش نبیند ایچ و قضا را چو بیندش
بامش بر آستین ( ؟ ) و لتش بر قفا زند.خطیری.اگر نپذیرفتند بوسهل اسماعیل را به شهر باید فرستاد تا به لت از مردمان بستاند. ( تاریخ بیهقی ص 469 ). این حصیری... از بهر پادشاه را اندر مجلس شراب چند بار عربده کرده بود و دوبار لت خورده. ( تاریخ بیهقی ص 156 ). همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی... بر چاکری خشم گرفتی و آن چاکر را لت زدی و فروگرفتی. ( تاریخ بیهقی ص 176 ).
هر یکی را ز سیلی و لت تاز
سبلت و ریش و خایگان کنده.سوزنی.بجای بوسه زدن بر لبش ، زند بر لت
چنانکه لت هم از وی خورد هم از دیوار.سوزنی.قواد و سرهنگان پراکنده به باغ به گوشه ها میرفتند یکی را چشم بر او افتاد و به لت و سیلی ازو پرسید که راست بگو تو کیستی و سبب این دلیری از چیست. ( تاریخ طبرستان ). دولت آن است که از پس خود لت ندارد. ( کتاب المعارف ).
گفت بد موقوف این لت لوت من
آب حیوان بود در حانوت من.مولوی.پس ستون این جهان خود غفلت است
چیست دولت کاین روارو با لت است
اولش دو دو به آخر لت بخور
جزدر این ویرانه نبود مرگ خر.مولوی.جانب کعبه نرفتی پای پیل
با همه لت نه کثیرو نه قلیل.مولوی.در شهوت نفس کافر ببند
وگر عاشقی لت خور و سر ببند.سعدی.وزان کمند بخود درکشید کمخا را
کشان فکند و برو نیز زدلت بی مر.نظام قاری ( دیوان البسه ص 19 ).