لبیبی

معنی کلمه لبیبی در لغت نامه دهخدا

لبیبی. [ ل َ ] ( اِخ ) از شعرای معروف اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است و مسعودسعد وی را اوستاد و سیدالشعرا خوانده در قصیدتی بمطلع:
بنظم و نثر گر امروز افتخار سزاست
مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست
آنجا که گوید و مصراعی از لبیبی تضمین کند:
بدین قصیده که گفتم من اقتدا کردم
به اوستاد لبیبی که سیدالشعر است
بدان طریق بناکردم این قصیده که گفت
( ( سخن که نظم کنند آن درست باید و راست ) ).
عوفی در لباب الالباب گوید: لبیبی ادیبی لبیب و شاعری عجیب بود، نظمش رایق و در فضل از اقران فایق. مداح امیرابوالمظفریوسف بن ناصرالدین رحمه اﷲ بود و در مدح آن شاه نیکخواه نام جوی ثناخر مداح پرور این قصیده گفته و داد سخن بداده است :
چو بر کندم دل از دیدار دلبر
نهادم مهر خرسندی بدل بر... الخ.
هدایت در مجمعالفصحاء گوید: لبیبی از قدمای شعرا و حکما بوده است. از حالات ومقالاتش استحضاری چندان حاصل نیامد. الاّ اینکه صاحب فرهنگ بعض ابیات او را بر سبیل استشهاد تصحیح لغات ثبت کرده و صاحب تاریخ آل غزنویه تاریخ بیهقی در اختلال حال محمدبن محمود بر وجه مناسبتی در ضمن حکایتی این قطعه او را برشته تحریر آورده :
کاروانی همی از ری بسوی دسکره شد
آب پیش آمد و مردم همه برقنطره شد... الخ
و سپس ابیاتی پراکنده از وی نقل کرده است که درذیل بیاید. با پیدا شدن کتاب ترجمان البلاغه تألیف محمدبن عمر راذویانی عصر زندگی و در سلک شعرای آل سبکتکین بودن لبیبی تا حدی معلوم و مسلم گشته است چه در این کتاب دو بیت از لبیبی در تأسف از مرگ فرخی سیستانی نقل شده است و از آن دو بیت بخوبی برمی آید که لبیبی لااقل تا سال 429 که سال فوت فرخی است زنده بوده است و لبیبی وی را بدین دو بیت مرثیه گفته و هم از این دو بیت برمی آید که وی را با فرخی دوستی و با عنصری چون غضائری معاداتی بوده است و میانه خوشی نداشته اند و آن دو بیت این است :
گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد
پیری بماند دیر و جوانی برفت زود
فرزانه ای برفت و ز رفتنش هر زیان
دیوانه ای بماند وز ماندنش هیچ سود.
مرحوم ملک الشعراء بهار در مقدمه قصیده رائیه وی می نویسد عوفی ذکر وی ضمن شعرای آل سبکتکین آورده و قصیده وی را در مدح یوسف بن ناصرالدین دانسته و صاحبان تذکره بیش از این چیزی در شناخت وی ندارند حتی معلوم نکرده اند که این شاعر اهل کجاست گرچه در خراسانی بودن لبیبی تقریباً شکی نمیتوان داشت اما از کدام شهر خراسان است معلوم نیست و اما قصیده رائیه وی به اقرب احتمالات در مدح ابوالمظفر چغانی است بدو دلیل ذیل و اگر چه این دلایل هیچیک اقناعی نیست لکن سررشته تحقیق تواند بود: یکی آنکه شعرای محمودی یوسف بن ناصرالدین را همیشه به کنیت ابویعقوب مدح کرده اند و اگر ذکر لقب او شده است عضدالدوله آورده اند و یا او را به القاب «ملک » و «سپهبد» و «شاه » و «خسرو» و «میر» ستوده اند و خطاب «پادشاه » نکرده اند چه ملک و میر و خسرو مطابق رسم آن روزدون پادشاه است ذکر شواهد این منظور مطلب را به درازا خواهد کشید و با مسامحه ای که در این باره به کار بریم کنیه ابوالمظفر و عنوان صریح پادشاه بدون ذکر لقب او عضدالدوله بعید است که درباره یوسف بن ناصرالدین گفته شده باشد. دوم تعریفی است که در قصیده می بینیم و آن چنین است که شاعری از حد غربی خراسان با دلبر وداع کند و وارد ریگزاری بزرگ شود و پس از آن که از ریگزار بیرون شد به رود جیحون رسد و از جیحون بگذرد و به درگاه ممدوح پیوندد، از این سفر ظاهراً چنین بنظر میرسد که شاعر از مرو یا سرخس یا هرات عزیمت کرده و از دشت خاوران و ریگزار اتک یا آخال عبور کرده به جیحون رسیده و از آن نیز گذشته و به ممدوح پیوسته است ، و ممدوحی که ابوالمظفر خطاب شود و برای رسیدن بدو از جیحون بایستی عبور کرد به ظاهر همان ابوالمظفر چغانی است ممدوح دقیقی و ممدوح قدیم فرخی که خانه اش در چغانیان و جبالی است که رود جیحون از آنجا سرچشمه گیرد و وصول بدان محل مستلزم گذشتن از جیحون است. اما سبک ریزه کاریهای این قصیده به ریزه کاریها و روانی و سهولت قصیده نونیه فرخی که هم در مدح امیرابوالمظفر گفته است بی شباهت نیست ، کسانی که این قصیده را به منوچهری و فرخی نسبت داده اند پایه نسبت آنان بر حدس و قیاس بوده است چه از لحاظ وداع با دلبر و سوار شدن مرکوب و طی صحاری و براری و وصف شب و منازل قمر و ستارگان بقصاید لامیه و نونیه منوچهری شبیه است و از حیث سبک عبارات و روانی و صافی اشعار و انسجام و مخصوصاً مدح ابوالمظفر که ممدوح فرخی بوده و اونیز سفری از سیستان به حدود جیحون و چغانیان کرده به فرخی شبیه است و از این دو قیاس حدس مذکور بیرون آمده. ولی ظاهراً شکی نباشد که قصیده از لبیبی است و عوفی نیز بدان تصریح دارد. اما مأخذ این قصیده : قدیمترین مأخذ این قصیده چنانکه اشاره شد لباب الالباب محمد عوفی از شعرای آخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم است و پس از وی مرحوم لسان الملک سپهر از مأخذ دیگری که معلوم نیست چه بوده ، این قصیده را به خط خود بر پشت صفحه نخستین نسخه ای از دیوان خطی منوچهری نوشته است و بالای آن نگاشته : «این قصیده را برخی از فرخی وبرخی از منوچهری دانند». دلیل اینکه سپهر از مأخذ دیگری غیر از لباب الالباب قصیده را به دست آورده این است که اولاً عبارت فوق را در نسبت قصیده بفرخی و منوچهری روی آن نوشته است و هرگاه به نسخه لباب الالباب دسترسی داشت ذکر این عنوان نمیکرد و یا لااقل نامی نیز از لبیبی میبرد و دیگر آنکه روایت سپهر با روایت عوفی که در نسخه چاپ ادوارد براون مندرج است تفاوتهای فاحش دارد و ابیات روایت سپهر از روایت لباب الالباب بیشتر است و اختلاف عبارت و کلمه یعنی نسخه بدل نیز دارد، گرچه میتوان پنداشت که شاید سپهر نسخه دیگری از لباب الالباب به دست داشته که در آن نسخه صورت اشعار با نسخه ادوارد براون تفاوت میکرده است اما نسبت دادن قصیده به دو شاعر و فروگذاردن نام شاعر حقیقی این احتمال را به کلی دور میسازد، نسخه سپهر دارای پنجاه و شش بیت است و نسخه عوفی سی و سه بیت دارد با اینحال در نسخه عوفی سه بیت هست که در نسخه سپهر نیست. در لباب الالباب ( چ براون ) اشعار پس و پیش و مصراعها هر کدام دور از یکدیگر و نابجا قرار گرفته است و شیرازه انتظام قصیده بر هم خورده ولی در نسخه سپهر انتظام اشعار برقرار و مصراعها هر یک بجای خود استوار است. مرحوم هدایت بدون تردید این قصیده رااز روی نسخه لسان الملک سپهر برداشته است و یکبار ضمن دیوان منوچهری و هم به نام او چاپ کرده است و باردیگر در جلد اول مجمع الفصحاء سر و دست شکسته آن رابه اسم فرخی ضبط کرده است و معلوم میشود که لله باشی هم به لباب الالباب عوفی یا به این قسمت از آن کتاب دسترسی نداشته است ورنه لااقل اشارتی میکرد و از روایت عوفی استفادتی میبرد. مرحوم بهار به تصریح خود قصیده را از روی نسخه سپهر نقل کرده است و اما ضبط عوفی را جز در یک جا اصل قرار داده مگر در اشعاری که عوفی آنها را ضبط نکرده است که ناچار عین روایت سپهر را نقل کرده و اختلاف بین بعض اشعار از روایت سپهر و روایت عوفی و دیگر امتیازات طرفین را در حواشی اشعار مذکور داشته است که با تغییراتی نقل خواهد گشت. بدیهی است به تشتت و پس و پیشهایی که در نسخه عوفی است اینجا اشارتی خواهد رفت. از لبیبی بجز قصیده مورد بحث و قطعه منقول در تاریخ بیهقی ابیات پراکنده ای نیز در تذکره ها و اشعاری به شاهد لغات در فرهنگها آمده است. از روی این شواهد میتوان حدس زد که لبیبی را مثنویاتی در بحر متقارب و بحر خفیف و هزج مسدّس و غیره بوده است. اینک قصیده :

معنی کلمه لبیبی در فرهنگ فارسی

شاعر مشهور پارسی گوی ( اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم ) . وی معاصر و دوست فرخی بود . از اشعار او ابیاتی در فرهنگها و تذکره ها و کتب ادبی نقل شده .
از شعرای معروف اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است و مسعود سعد سلمان وی را اوستاد و سید الشعرا خوانده است .

معنی کلمه لبیبی در دانشنامه آزاد فارسی

لَبیبی ( ـ پس از ۴۲۹ق)
شاعر ایرانی. از مردم خراسان و هم دورۀ فرخی سیستانی بود. پیش از پیوستن به دربار غزنویان در دربار چغانیان به سر می برد و در قصیده ای ابوالمظفر چغانی ( ـ۳۴۰ق) را مدح کرده است. سپس به دربار محمود و مسعود اول غزنوی راه یافت. مسعود سعد سلمان در قصیده ای به استقبال او رفته و او را به استادی ستوده و سیدالشعرا خوانده است. ابیات پراکنده ای (۱۹۵ بیت) از او، که در فرهنگ ها، متون و تذکره ها آمده، نشان دهندۀ توانایی اش در سبک خراسانی و مهارتش در هزل و هجو است. محمد دبیر سیاقی در مجموعۀ گنج بازیافته (تهران، ۱۳۳۲ش) و محمود مدبری در شرح احوال و اشعار شاعرانی بی دیوان (تهران،۱۳۷۰ش) همۀ ابیات به جاماندۀ او را گرد آورده اند.

جملاتی از کاربرد کلمه لبیبی

طبیعت عنصری عقلم لبیبی دلم هست انوری دیده سنایی
به شعرهای لبیبی شما نگاه کنیت که شعرهای لبیبی چه بابت عقلاست
خود لبیبی گرفتم او را خر سخنش بی مزه است قشر و لباب
عالم چو قشر آمد و عاشق لباب اوست گر عاشق لبیبی واقف شو از لباب
هر سو پی تاریخ او قاآنی آمد رازگو با هر ادیبی رازجو با هر لبیبی وازدان