لبم

معنی کلمه لبم در لغت نامه دهخدا

لبم. [ ل َ ب َ ] ( ع مص ) مختلج شدشانه. ( منتهی الارب ). اختلاج کتف. ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه لبم در فرهنگ فارسی

مختلج شدن شانه . اختلاج کتف

جملاتی از کاربرد کلمه لبم

تهی شود به لبم نارسیده رطل گران ز بس که ریشه دوانده است رعشه در دستم
گل افسرده حالی، صد چمن بر خویش می بالد که آغوش و لبم بوس و کناری در نظر دارد
قاصد! نرسیده بر لبم جان ای کاش باو رسیده باشی!
من تشنه بر آن لبم وگر چند بر چهره همی رود دو جویم
صائب نمی فروزد شمع مراد من تا صبحدم اگر چه لبم گرم یارب است
بده کوثر لعلی سومنات بخندان لبم را بآب حیات
بر لبم چون نهی لب میگون سرّ روحی فداک خواهم دید
هزار حلقه زدم پیچ وتاب چون جوهر چوتیغ تا به لبم چرخ یک دم آب رساند
باشد که یک دمی لب خود بر لبم نهد تا من زبان عربده سازش فرو برم
جان ز غمت بر لبم آمد نشست منتظر آنکه تو رخصت کنی