لب شکر
معنی کلمه لب شکر در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه لب شکر
اجازت داد تا شکر بیاید به مهمان بر ز لب شکر گشاید
چو من در ملک خوبی پادشاهم ز لب شکر بدان بخشم که خواهم
شبی بخدمت او خلوتی خوهم تا روز که او ز لب شکر و من ز دیده دربارم
قدی دید چون سرو آزاده است رخی دید چون لب شکر داده است
یارم چو سخن گوید از لب شکر افشاند چشمم ز فراق او هر شب گهرافشاند
نیست آن لب شکر از یک کمربند میان خود مکرر از نی قند
جان همه شد چو قند وشکر زان خنده که یار لب شکر زد
دامن دل چاک شد چون لب شمع آن نفس کو تب دلها ببست زان لب شکر فشان
پیر اگر خواهد که باید کام خود از نوجوان خدمت آن لب شکر در شیر باید کردنش
بی شهد لب شکر فروشت زهر است به کام، زندگانی