لب بستن

معنی کلمه لب بستن در لغت نامه دهخدا

لب بستن. [ ل َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) لب نگشادن. سخن نگفتن. خاموش ماندن. خموشی گزیدن. سکوت اختیار کردن :
دل من چو نور اندر آن تیره شب
نخفته گشاده دل و بسته لب.فردوسی.بدو گفت برگوی و لب را مبند
که گفتار باشد مرا سودمند.فردوسی.دبیر بزرگ آن زمان لب ببست
به انبوه اندیشه اندرنشست.فردوسی.گشاده شد آن کس که او لب ببست
زبان بسته باید گشاده دو دست.سعدی.نگویم لب ببند و دیده بردوز
ولیکن هر مقامی رامقالی.سعدی.

معنی کلمه لب بستن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) خاموش ماندن سخن نگفتن : دبیر بزرگ آن زمان لب ببست بانبوه و اندیشه اندر نشست . ( شا. لغ. )

جملاتی از کاربرد کلمه لب بستن

ختم تدبیر زبان لب بستن است تا خموشی می‌رسد پرواز شمع
آخر ز خودفروشی اجناس ما و من لب بستن است تخته نمودن دکان لاف
پوشیده است در گره بستگی، گشاد لب بستن از سؤال، سؤال است پیش ما
هر چه را خورشید سوزد، برنیاید دود ازو نه ز بی دردی بود از آه لب بستن مرا
ترا از حرف لب بستن چنان است که یوسف را به زندان کرده باشی
بی کمالان راست لب بستن به از گفتار پوچ پسته بی مغز خندان گرنباشد گومباش