معنی کلمه لاله گون در لغت نامه دهخدا
درو دشتها شدهمه لاله گون
به دشت و بیابان همی رفت خون.دقیقی.اگر در نبرد من آید کنون
بپوشانمش جوشن لاله گون.فردوسی.زمین لاله گون شد هوا نیلگون
برآمد همی موج دریای خون.فردوسی.به جنبش درآمد دو دریای خون
شد ازموج آن خون زمین لاله گون.فردوسی.برآنگونه رفتم ز گلزریون
که شد لاله گون آب جیحون ز خون.فردوسی.رخ لاله گون گشت برسان ماه
چو کافور شد رنگ ریش سیاه.فردوسی.باغ گردد گل پرست و راغ گردد لاله گون
باد گردد مشگبوی و ابر مرواریدبار.فرخی.زنم تیغ چندانکه از جوش خون
رخ قیرگون شب ، کنم لاله گون.اسدی ( گرشاسب نامه ص 186 نسخه مؤلف ).بیمار گشت و زار نگارین من ز درد
چون زعفرانش گشت رخ لعل لاله گون.سوزنی.جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد
تازعفران گونه من لاله گون شود.سعدی.حسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد.حافظ.
لاله گون. [ ل َ / ل ِ ] ( اِخ ) قریه ای است به پنج فرسنگی میانه جنوب و مشرق اسپاس. ( فارس نامه ناصری ). دهی در دهستان حسن آباد بخش مرکزی شهرستان آباده. واقع در 66 هزارگزی جنوب اقلید. کنار راه فرعی اقلید به آسپاس و احمدآباد و ده بید. جلگه. سردسیر و مالاریائی. دارای 156 تن سکنه شیعه ، فارسی و لری زبان. آب آن از قنات. محصول آنها غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).