لاشه خر

معنی کلمه لاشه خر در لغت نامه دهخدا

لاشه خر. [ ش َ / ش ِ خ َ ] ( اِ مرکب ) خر ضعیف و سست بنیه و نزار. رجوع به لاشه شود :
وین لاشه خر ضعیف بدره را
اندر دُم رفته کاروان بندم.مسعودسعد.چون براقی نداری اندرده
لاشه خر را به دست دزد مده.سنائی.بارگیر تو تازی اسب دوان
تو خریدار لنگ لاشه خران.سنائی.آخر نه سیدی که سوار براق بود
بر لاشه برهنه بس مختصر نشست
عیسی که نقره خنگ سپهر است مرکبش
زو هیچ کم نشد که بر آن لاشه خر نشست.سیدحسن غزنوی.من همی گویم کان لاشه خرک
گفت و میکند بسختی جانی.رشید وطواط.ابلهی مروزی بشهر هری
سوی بازار برد لاشه خری
لاغر و سست و پیر و فرسوده
سم و دندان او همه سوده
جست دلال چُست بر پشتش
کرد جنبان بسیخه و مشتش
گفت کای تاجران و راهروان
که خرد مرکبی دوان و روان
مروزی گفت کای بجان یارم
گر چنین است خود نگهدارم
گفت دلال کای مصحف خر
با تو سی سال بود هم آخر
در گمانی هنوز با خر خویش
دم خرگیر اینک و سر خویش
هر کرا ذوق طبع صافی نیست
ذوقش از شعر مجد خوافی نیست.مجد خوافی.لاشه خر به مرا از اینهمه لاش.نزاری.اینهمه طمطراق چیزی نیست
گر با وجود جود تو کس گوهر مراد
بر آستان غیر تو جوید ز ابلهی
از دُنب لاشه خر طلب دنبه میکند
و آماس باز می نشناسد ز فربهی.ابن یمین.لاشه خر را به تازی چه نسبت.سعدی.

معنی کلمه لاشه خر در فرهنگ فارسی

( اسم ) خرسست و نزار : چون براتی نداری اندرده لاشه خر را بدست دزد مده ( سنائی لغ. )

جملاتی از کاربرد کلمه لاشه خر

مرده ای را تحفه ی جانان کنی لاشه خر را هدیه ی سلطان کنی
چون مهر کند فلک سوار ی از چالش لاشه خر چه خیزد
خمخانه را حلال بگفتن بود محال کان بست ریش لاشه خر بی جل و جوال
چو گم کردی وی اندر عشقبازی تو همچون لاشه خر تا چند تازی
وین لاشه خر ضعیف بد ره را اندر دم رفته کاروان بندم
بی کتابان با کتاب اندر سر هم میزند چون سگان بر لاشه خر مرده اندر مزبله
چون براتی ندارد اندر ره لاشه خر را به دست دزد مده
عیسی که نقره خنگ سپهر ست مرکبش زو هیچ کم نشد که بر آن لاشه خر نشست
راه فلک میروی راحله بر لاشه خر قوت روان میدهی لقمه ی پر استخوان
داشت یکی لاشه خر پشت ریش بر تن او زخم ز اندازه بیش