و کان بکر بن عبد اللَّه المزنی اذا اصابت اهله خصاصة یقول قوموا فصلّوا، ثمّ یقول بهذا امر اللَّه و رسوله، و یتلوا هذه الآیة. و کان هشام بن عروة اذا رأی ما عند السّلاطین، دخل داره فقرأ. «وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ» الی قوله «وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوی.»
آوردهاند که چون شیخ عبداللّه باکورا آن داوری برخاست، بهر وقت به سلام شیخ آمدی و سخن گفتی. اما شیخ عبداللّه را به سماع و رقص شیخ انکار میبود و گاه گاه اظهار میکرد تا شبی بخواب دید کی هاتفی آواز داد کی قوموا و ارقصو لِلّه! یعنی برخیزید و رقص کنید برای خدای سبحانه و تعالی! بیدار شد و لاحول کرد و گفت این خواب شوریده بود کی مرا شیطان نمود. دیگر بار بخفت همچنین دید کی هاتفی میگوید کی «قوموا وارقصواللّه بیدار شد و لاحول کرد و ذکری بگفت و سورۀ دو سه از قرآن برخواند، در خواب شد همان دید دانست کی جز حقّ نتواند بود. بامداد برخاست و بخانقاه بزیارت شیخ آمد و شیخ را دید کی از اندرون خانه میگفت کی قوموا و ارقصواللّه. شیخ عبداللّه را آن انکار از دل دور شد.
سحر چو بر دل من تافت نور صبح نشور صدای صیحه قوموا شنیدم از دم صور