قود

معنی کلمه قود در لغت نامه دهخدا

قود. [ ق َ ] ( ع اِ ) اسبان یا اسبان که بلگام و رسن کشند آنها را و سوار نشوند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
قود. [ ق َ ] ( ع مص ) پخته و گرد و فراهم آورده شدن آرد. || کشیدن ستور و جز آن ، خلاف سوق ، زیرا قود از جلوکشیدن است و سوق از عقب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
قود. [ ق َ وَ ] ( ع مص ) دراز پشت و گردن شدن. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || کشنده را بازکشتن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). قصاص : به هرچه در غالب عادة به آن قتل حاصل آید قود و قصاص واجب بود. ( تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 273 ). || درازی پشت و درازی گردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || عیبی است در اسب و آن خشکی است در گردن آن گونه که اسب نتواند گردنش رابه راست و چپ بگرداند و سر خود را هنگام رفتن بالا نکند و این عیب بزرگی است. ( ازصبح الاعشی ج 2 ص 25 ).
قود. [ ق ُوْ وَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ قائد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قائد شود.

معنی کلمه قود در فرهنگ عمید

= جنیبت
= قصاص

معنی کلمه قود در فرهنگ فارسی

جمع قائد

جملاتی از کاربرد کلمه قود

شکسته نیزه رایت جناح طایر واقع گرفته قود کشانت عنان ادهم و اشهب
بر آب و سبزه شمشیر او، و قود ظفر را وجوه مطعم و مشرب، امیر منزل و مرعا
هر که را سوزید دوزخ در قود من برویانم دگر بار از جسد
کجا شد آنکه کمینه وثاق قود کشش عنان ز ابلق گردون بکین همی بکشید
مسافران هله هبو و قود کم قدطال معاشران هله موتوقیا مکم قدقام
چو زند فضلت نار القری برافزوزد ز شاخ طوبی حور آورد و قود ترا
هر ناخوشی را در قود عدل رخت گردن بزد کان ناخوشی‌ها خورده بُد در غیبت تو خون خوش