معنی کلمه قنب در لغت نامه دهخدا
قنب. [ قُمْب ْ ] ( ع اِ ) غلاف نره اسب و مانند آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). غلاف قضیب فرس. ( تاج المصادر بیهقی ). غلاف ذکر اسب و استر. ( مهذب الاسماء ). || تلاق زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کناره فرج. ( مهذب الاسماء ). || بادبان کلان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || زه کمان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || چنگال شیر. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || آنچه از دست آن که چنگالش را بدان داخل کند. ( اقرب الموارد ).
قنب. [ ق ِ / ق ُن ْ ن َ ]( معرب ، اِ ) کنب. کنف. شهدانه. شهدانق. شهدانج. ( ابن بیطار ). درخت شاهدانه. ( از اقرب الموارد ). سه نوع است بری و بستانی و هندی که کنب است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). معرب کنب است و آن رستنیی باشد که آن را بنگ و تخم آن را شاه دانه گویند. ( برهان ) ( ذخیره خوارزمشاهی ). معرب از کنب فارسی است و برگ او را بنگ و اسرار ورق الخیال و حشیش گویند و پوست ساق او را کنب و تخم او را شاهدانه و شکوفه و غبار زغبی او را چرس نامند برگش مرکب القوی و درسیم سرد و خشک و با حرارت لطیفه و برودت کثیفه و مسکر و بسبب جر و حاره مفرح و مشهی و مبهی بالعرض و بعد از تحلیل جزو حاره و بقای اجزای بارده مخدر و مضعف حواس و جگر و معده و مورث فساد رنگ رخسار و استسقا و بلاده و کسالت و جنون و تکدر روح دماغی و اکثار او قاطع باه و مخفف منی و شیرینیها مقوی فعل او و ترشیها مفسد آن است ، بری و بستانی میباشد و بری او را برگ مایل به سفیدی و پوست او باز نمی شود و تخمش شبیه به حب السمینه و قوی تر از بستانی است و قطور عصاره او کشنده کرم گوش و سعوط آن منقی دماغ و شستن سر با طبیخ او رافع ابریه و قمل موی سر و ضماد مطبوخ بیخ او رافع اورام حاره و مسکن درد آن و قدر شربتش از یکدرهم تا دو درهم و غیر معتاد را زیاده از آن کشنده است و شاهدانه در اول سیم گرم و خشک و محلل ریاح و مسکن غثیان و مدر بول و قابض طبع و مخفف منی و بوداده اورا ضرر کمتر است و اکثار او باعث قرحه احشا و مصلحش خشخاش و سکنجبین است ، و ذرور کنب پوسیده را جهت جراحات مجرب دانسته اند و روغن شاهدانه که بدستور روغن بادام گیرند گرم و خشک و جهت درد اعصاب و صلابت رحم و درد گوش و رفع اورام صلبه نافع و شرب آن قاطع باء است. ( تحفه حکیم مؤمن ). و رجوع به مخزن الادویة شود.