قمقام

معنی کلمه قمقام در لغت نامه دهخدا

قمقام. [ ق َ / ق ُ ] ( ع اِ ) مهتر. ( منتهی الارب ). مهتر بسیارعطا. ( اقرب الموارد ). || دریا. ( منتهی الارب ). معظم آن برای آن که دارای آب فراوان است. || عدد بسیار. || کار سترک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کنه ریزه. || نوعی از شپش. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). قسمی شپش که در مژگان پدید آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آن غیر قرده و صبیان باشد که آن دو نیز در مژگان پدید آیند و این نوعی بزرگتر از صبیان است و لون او بسمرت گراید یا اغبر باشد. ( یادداشت مؤلف ). قمقام و قُمل دو حیوان کوچکند که در بدن انسان و غیر انسان به هم رسند و فرق میان آن دو آن است که قمقام را پایهای بسیار است و به بیخ موی می چسبدو واحد آن را قمام مینامند و قمل شش دست و پا دارد و بدهن اندک می گزد و سر و دم آن باریک و سفیدرنگ و آنچه در موی به هم میرسد اغبر و سیاه رنگ و گفته اند رنگ آن برنگ موی باشد که در آن تکون می یابد از سیاه و میگون و سفید و غیره و ماده آن زیاده از نر آن است و قمل را به فارسی شپش و به ترکی بیت و به هندی جوئین نامند و مراد از مطلق آن قمل انسان است و ماده تکون آن عروق حادث از کثرت فضلات رویه و کثافات مجتمعة در بدن انسان و قلت یا عدم اغتسال بدن و ثیاب و عدم تنظیف آنهاست و کثرت آن باعث لاغری بدن میگردد. رجوع به مخزن الادویه شود. || ( ص ) رجل قمقام ؛ یعنی مرد پستی که به خوراکهای پست خرسند گردد. ( اقرب الموارد ). فانک قمقام خبیث مراتعه. ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه قمقام در فرهنگ عمید

۱. ویژگی شخص بزرگ و سخی.
۲. مهتر.

معنی کلمه قمقام در فرهنگ فارسی

امرعظیم، عددبسیار، دریا، شخص بزرگ سخی، مهترقوم

جملاتی از کاربرد کلمه قمقام

تو آن جوادی کز حرص جود معروفت زبان قمقام آید به کار چون صمصام