جملاتی از کاربرد کلمه قلم دست
به استخون نرسد تا ز فقر تیغ ترا مکن چو نال قلم دست از آستین بیرون
سود ندیدیم ز نوک قلم دست بدان قبضه خنجر زدیم
به نامه یاد نکردن نه از فراموشی است ز دوریت به قلم دست من نمی چسبد
به آن خط بردی از اهل قلم دست نباشد آری انگشتان برابر
پیکر آزادی و بار تحمل تهمتست یک قلم دست تهی میروید از اعضای سرو
ای قلم دست خواجه را شایی که بر آن دست نامدار شوی
«حاجبا» علم و کمال و هنر و فضل و ادب هر یکی را قلم دست تو مصداق آمد
ز ناف قلم دست چابک دبیر پراکند مشک سیه بر حریر
زین پس عطارد ار بنهد دست بر قلم دست عطارد و قلمش خرد کنید
درویش عشق را ز قلم دست کوته است مشق شکستگی ز نی بوریا کند