معنی کلمه قضی در لغت نامه دهخدا
قضی. [ ق َض ْی ْ ] ( ع مص ) فرمان دادن و حکم کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): قضی ربک ؛ ای حکم و امر ربک. ( منتهی الارب ).
قضی. [ ق َ ضی ی ] ( ع اِ ) مرگ. || ( ص ) زود بازدهنده وام. || چابک در حکومت و داوری : رجل قضی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قضی ٔ. [ ق َ ض ِءْ ] ( ع ص ) بوی گرفته از نمی. ( منتهی الارب ). ذوالقضا. ( اقرب الموارد ).گویند: ثوب قَضِی ٔ. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).