قصیه

قصیه

معنی کلمه قصیه در لغت نامه دهخدا

( قصیة ) قصیة. [ ق َ صی ی َ ] ( ع ص ) دور. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || شتر ماده آسوده نیکو و برگزیده نجیب که بروی بار نکنند و ندوشند و او را جهت روزی ذخیره دارند. || شتر ماده فرومایه. و این کلمه از اضداد است. ج ، قصایا. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قصیة. [ ق َ صی ی َ ] ( اِخ ) نام یکی از طوایف بنی کعب خوزستان. ( جغرافیای سیاسی کیهان ).

معنی کلمه قصیه در فرهنگ فارسی

نام یکی از طوایف بنی کعب خوزستان

معنی کلمه قصیه در دانشنامه عمومی

قصیه ( به عربی: قصیة ) یک روستا در سوریه است که در ناحیه وادی العیون واقع شده است. قصیه ۶۴۵ نفر جمعیت دارد.

معنی کلمه قصیه در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی قُصِّیهِ: دنبالش برو(از"قص "به معنای دنباله جای پا و اثر کسی را گرفتن و رفتن است)
معنی قَصَّ: حکایت کرد - داستان نقل کرد- قصّه گفت(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است ، و جمله قصصت اثره به معنای رد پای او را دنبال کردم است و این کلمه به معنای خود رد پاهم هست ، مانند آیه فارتد علی آثارهما قصصا و آیه و قالت لاخته قصیه و قصص به مع...
معنی یَقُصُّ: حکایت می کند - داستان نقل می کند- قصّه می گوید(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است ، و جمله قصصت اثره به معنای رد پای او را دنبال کردم است و این کلمه به معنای خود رد پاهم هست ، مانند آیه فارتد علی آثارهما قصصا و آیه و قالت لاخته قصیه و...
معنی یَقُصُّونَ: حکایت می کنند - داستان نقل می کنند- قصّه می گویند(کلمه قص به معنای دنباله جای پا را گرفتن و رفتن است ، و جمله قصصت اثره به معنای رد پای او را دنبال کردم است و این کلمه به معنای خود رد پاهم هست ، مانند آیه فارتد علی آثارهما قصصا و آیه و قالت لاخته قصی...
ریشه کلمه:
قصص (۳۰ بار)ه (۳۵۷۶ بار)
«قُصِّیه» از مادّه «قَصّ» (بر وزن نَصّ) به معنای جستجو از آثار چیزی است و این که «قصّه» را «قصّه» می گویند، به خاطر این است که پی گیری از اخبار و حوادث گوناگون در آن می شود.

جملاتی از کاربرد کلمه قصیه

قال النّبی (ص): «انّ فرعون قال امّا انا فلا حاجة لی فیه، و لو قال یومئذ هو قرة عین لی کما هو لک لهداه اللَّه کما هداها»، رسول خدا گفت اگر فرعون آن روز گفتی قرة عین لی، راه یافتی چنان که آسیه گفت و راه یافت، امّا فرعون گفت مرا بدو حاجت نیست. لا جرم از هدایت و ایمان محروم ماند، و گفته‌اند چون فرعون قصد قتل وی کرد، آسیه گفت این کودک نه از بنی اسرائیل است بلکه از زمینی دیگر و قومی دیگر است از کشتن او چه آید، بگذار تا او را فرزند خویش گیریم و فرعون را خود نیز دل نمی‌داد که او را بکشد که او را دوست می‌داشت و مهر وی در دل داشت. پس آسیه او را موشا نام بر نهاد، بزبان عبری، موسی موشا است. مو آب است و شا درخت یعنی که او را در میان آب و درخت یافتیم. آن گه دایه‌ای را طلب کردند که او را شیر دهد هر چند که زنان آمدند و پستان بر وی عرض کردند شیر نگرفت و مادر موسی آن ساعت با مریم خواهر موسی میگوید قصیه بر خیز و بر پی برادر برو و دانشی بکن که خود زنده است یا مرده، خواهر بیامد تا بداند.