معنی کلمه قرقوبی در لغت نامه دهخدا
ز قرقوبی به صحراها فروافکنده بالش ها
ز بوقلمون به وادیها فروافکنده بسترها.منوچهری ( از آنندراج ).رجوع به قرقوب شود.
قرقوبی. [ ق ُ ]( اِخ ) حسن بن علی بن سهلان ، مکنی به ابوسعید. نزیل اصفهان. از صلحاء است. وی از عبداﷲبن محمد صانع و عبداﷲبن محمدبن جعفر و جز ایشان روایت کند و از او عبدالعزیزبن محمد بخشی روایت کند. عبدالعزیز او را ضمن شیوخ خود ذکر کرده و بر وی ثنا گفته است. قرقوبی در اصفهان به سال 424 هَ.ق. وفات یافت. ( انساب سمعانی ).
قرقوبی. [ ق ُ ] ( اِخ ) محمدبن محمودبن حسین بن محمدبن حامد، مکنی به ابوعبداﷲ. از خطیبان و سخنوران بود و شعر خوب میگفت. ابوالفضل محمدبن ناصر سلامی قطعاتی از اشعار او را نوشته است. وی به سال 469 هَ.ق. به بغداد آمد و به شهر خود برگشت. ( انساب سمعانی ). و در لباب الانساب آرد وی به سال 509 به بغداد وارد شد. ( لباب الانساب ).