معنی کلمه قبادی در لغت نامه دهخدا
قبادی. [ ق ُ ] ( ع ص ) گندم قبادی ؛ گندم کهنه بد. رجوع به قباذیه شود.
قبادی. [ ق ُ ] ( اِخ ) اسم طایفه ای از ایلات کردایران است که در ییلاق نواحی کزبازان اطراف جوانرود،قشلاق پشت کوه شیخانی و زهاب مسکن دارند. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 58 و 59 ). نام یکی از طوائف ثلاث است.
طایفه قبادی که در حدود یکهزار خانوار ( ده نشین گرمسیر، سردسیر و چادرنشین )بوده از تیره های زیر تشکیل شده است : میرکی ، بازانی علی آقائی ، تنگ اژدهائی ، قلانی ، کوره ای ، بابائی ، احمدخزان ، زلانی ، پشت ماله ، داودی ، ملاسهرابی ، زبان مادری این طایفه کردی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
قبادی. [ ق ُ ] ( اِخ ) نام دهستانی است که ییلاق طایفه قبادی است محدود است از طرف شمال به دهستان جوانرود از طرف جنوب و باختر به دهستان باباجانی از طرف خاور به دهستان ولدبیگی. طول دهستان در حدود 15 وعرض آن 10 کیلومتر است. دهستان قبادی در طول دره ای واقع شده شامل چهار دِه به نام : صید عالی ، بانی بران ، زلان ، چشمه نسار در قسمت پایین دره و مزارع و چشمه سارهای نهر آب در قسمت علیای دره واقع و به خوش آب و هوائی معروف است. مرکز بخشداری تابستان در چشمه بیله تاب و نهرآب است. ایستگاه اتومبیل در چشمه گزنه است.تابستان همه روزه اتومبیل بین کرمانشاهان و نهرآب رفت و آمد مینماید. تابستان در حدود 500 خانوار از ایل قبادی در اطراف چشمه های مشروحه زیر ساکن می شوند. بیله تاب ، گزنه ، مله ترشک ، کانی چرمی ، باباجان ، بوزه ، چاله پهن و سه یاران. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).