قاضی یحیی

معنی کلمه قاضی یحیی در لغت نامه دهخدا

قاضی یحیی. [ ی َح ْ یا ] ( اِخ ) از علوم ظاهری بهره مند و اشعارش دلپسند و برادرزاده قاضی عبداﷲ است. مدتی در هندوستان در خدمت پادشاه به منصب کتابداری سرکار سرافراز بوده و آخرالامر در کاشان متوطن شد. این اشعار او راست :
درد دل من نهفتنی نیست
وین درد دگر که گفتنی نیست
بگذشت بهار و وانشد دل
این غنچه مگر شکفتنی نیست.ای همنفسان میدهم امروز نشانی
فردا که شوم کشته نهان قاتلم این است.
پشت خم ، موی سپید، اشک دمادم ، یحیی
تو بدین هیأت اگر عشق نورزی چه شود.عاشق آن است که غمگین زید و شاد بمیرد
همه عمر بود بنده و آزاد بمیرد
باورم نیست که هرچند وفادار نباشد
کام شیرین نشود تلخ چو فرهاد بمیرد.جام و سبو شکسته ام ای مرگ مهلتی
تا توبه ای که کرده ام آن نیز بشکنم.آخر سر خود در ره آن ماه نهادیم
اول قدم است آنکه در این راه نهادیم.گفتی که بس کن خدمتم نتوانم این زارم بکش
یا مزد خدمتگاریم یا جرم نافرمانیم.( آتشکده آذر چ شهیدی ص 169 ).

معنی کلمه قاضی یحیی در فرهنگ فارسی

از علوم ظاهری بهره مند و اشعارش دلپسند و برادر زاده قاضی عبدالله است .

جملاتی از کاربرد کلمه قاضی یحیی

اسمش قاضی عبداللّه، عم قاضی یحیی لاهیجی است و همشیره زادهٔ شیخ احمد است که از علمای مشهور بوده. خود عالمی است فاضل و عاشقی کامل. سلسلهٔ نسبش به حضرت نوربخشیه منتهی می‌گردد. آخر سعادت شهادت یافت. از آن جناب است: