قاضی حاجات. [ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قاضی الحاجات. آنچه حاجت ها برآورد : ای زر تو خدا نه ای ولیکن بخدا ستار عیوب و قاضی حاجاتی. || ( اِخ ) قاضی الحاجات. یکی از نامهای خدا : حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم.حافظرجوع به قاضی الحاجات شود.
معنی کلمه قاضی حاجات در فرهنگ فارسی
یا آنچه حاجت ها بر آورد
جملاتی از کاربرد کلمه قاضی حاجات
چون دیگریست قاضی حاجات محتشم مور ضعیف را به سلیمان چه احتیاج
ایا ساقی توی قاضی حاجات شرابی ده که آرد در مراعات
بار دگر آن قاضی حاجات ندا کرد خیزید که آن فاتح ابواب درآمد
خیز تا چاره این غم به مناجات بریم حاجت خود به بر قاضی حاجات بریم
دست برآورده ایم گرچه درین باب نیست حاجت دستان ما قاضی حاجات را
ز غم پروانه با قاضی حاجات به طور دل چو موسی در مناجات
شیخ مناجات شد قاضی حاجات شد پیر خرابات شد، طفل دبستان عشق
کافی توئی و قاضی حاجات هم توئی نی بر کفا تکیه ما و نه بر قضاه
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
یکجهان حاجت روی سیه و ناامید طلب آشفته سوی قاضی حاجات بریم