معنی کلمه قاشی در لغت نامه دهخدا
قاشی. [ شی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قاشان معرب کاشان. ( الانساب سمعانی ). قاشانی. کاشی. کاشانی.
قاشی. ( اِخ ) عیسی. وی ازشاعران و محدثان است که با احمدبن حنبل معاشرت داشت. گویند نام وی عسیس است و برخی نام او را عباس بن فضل گویند. ابوالفرج اصفهانی گوید: وی از مردم مدائن است. و قاشی شبیه به نسبت میباشد. ( الانساب سمعانی ).
قاشی. ( اِخ ) یکی از پسران اوکدای قاآن است. ( حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 48 ).
قاشی. ( اِخ ) احمدبن علی ادیب. مردی دانشمند بود که در ادبیات و تاریخ دست داشت. تألیفات نیکوئی دارد. از وی ابونصر طاهربن مهدی طبری روایت دارد. ( الانساب سمعانی ).