فسونگری

معنی کلمه فسونگری در لغت نامه دهخدا

فسونگری. [ ف ُ گ َ ] ( حامص مرکب ) افسون. فسون. فسون خواندن. فسون کردن :
پیش افسون آنچنان پریی
نتوان رفت بی فسونگریی.نظامی.

معنی کلمه فسونگری در فرهنگ عمید

= افسونگری

جملاتی از کاربرد کلمه فسونگری

به وقت شعبده بازی فسونگری که ربود اگر چه حقه فلک مهره مهرانوار شد
گفتی بمغز مردم صرعی فسونگری نام خدا دمید باهریمن لعین
پریرخا چو خیالت فسونگری گیرد ازان فسون من دیوانه را پری گیرد
فریب زلف تو در هیچ سینه دل نگذاشت که دیده مار که چندین فسونگری داند
مشک ار به چین بود رخ او از فسونگری چین را به مشک طره نموده است تعبیه
نرسد فسونگری خرد به تپیدن دل زنده‌ای ز کنشت فلسفیان در آ به حریم سوز و گداز من
من بشیشه درون پری دارم بهره ای از فسونگری دارم
ساخت ز راستی به غیر ترک فسونگری گرفت زهره به طالع عدو شیوه مشتری گرفت