معنی کلمه فرو گذاشت در لغت نامه دهخدا
- فروگذاشت کردن ؛ نپرداختن به کاری و خودداری از انجام آن : فروگذاشت نمی کنم در باب او. ( تاریخ بیهقی ). امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به فروگذاشتن شود.
|| ( اصطلاح موسیقی ) فروداشت. مقابل برداشت. رجوع به فروداشت شود.