فرو گذاشت

معنی کلمه فرو گذاشت در لغت نامه دهخدا

فروگذاشت. [ف ُ گ ُ ] ( مص مرکب مرخم ) فروگذاشتن. فروگذار کردن.
- فروگذاشت کردن ؛ نپرداختن به کاری و خودداری از انجام آن : فروگذاشت نمی کنم در باب او. ( تاریخ بیهقی ). امیرالمؤمنین فروگذاشت نمی کند مصلحت خلافت را. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به فروگذاشتن شود.
|| ( اصطلاح موسیقی ) فروداشت. مقابل برداشت. رجوع به فروداشت شود.

معنی کلمه فرو گذاشت در فرهنگ معین

( ~ . گُ ) (مص مر. ) ۱ - غفلت ، اهمال ، کوتاهی . ۲ - عفو، گذشت .

معنی کلمه فرو گذاشت در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - غفلت قصور سستی ۲ - عفو گذشت اغماض .

جملاتی از کاربرد کلمه فرو گذاشت

زان جا که نداشت هیچ سودم تو بهی زان دل که فرو گذاشت زودم تو بهی
برقع فرو گذاشت به رویم خیال دوست تا رغم من نقاب گشاد از جمال باز
معجز فرو گذاشت ز سر کان گل عذار لایق به روی مفلس ناشسته رو نبود
ما را چو موی خویش پریشان فرو گذاشت وز روی لطف چشم عنایت به ما نکرد
از جان که نداشت هیچ سودم، تو بهی در دل که فرو گذاشت زودم، تو بهی