فرماینده

معنی کلمه فرماینده در لغت نامه دهخدا

فرماینده. [ ف َ ی َ دَ / دِ ] ( نف ) گوینده فرمان. حاکم و آمر. ( ناظم الاطباء ). آنکه بفرماید و دستور دهد. فرمایش کننده. ( از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به فرمودن شود.

معنی کلمه فرماینده در فرهنگ عمید

فرمان دهنده، امرکننده.

معنی کلمه فرماینده در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - امر کننده حکم کننده ۲ - گوینده قایل .

جملاتی از کاربرد کلمه فرماینده

و گفت: این نفس بدی فرماینده است به هلاک خواند و یاری دشمنان کند و متابع هوا بود و به همه بدیها متهم بود.
وز بهر آن گفتیم که بر ابداع مر عقل را اطلاع نیست که عاقل نتواند توهم کردن که چیزی نه از چیزی چگونه شاید کردن و مر چیزی را از چیزی دیگر کردن منکر نشود. وز بهر آن چنین است که چیزی نه از چیزی کردن ابداع است و آن برتر از عقل است. و گروهی گویند که ابداع علت عقل است، علتی که با او یک چیز گشته است – چو نور (که) با قرص آفتاب یک چیز است - ، و لیکن ما سخن بی برهان نگوییم و ما دانیم که قرص آفتاب شکل گرد دارد و روشنایی (را) شکل نباشد که شکل مر جسم را باشد و روشنایی شکل نپذیرد به ذات خویش مگر بر چیزی دیگر. پس گوییم که ابداع از یک صنع است که مر او را دویی نیست و نبود و نباشد، و مر آن را ارادت به حقیقت نشاید گفتن، از بهر آنکه ارادت میانجی باشد به میان مرید و مراد، و چو مراد نبود، (چه) گوییم که ارادت بر چه افتاد؟ و نیز مر آن را جز بر سبیل مجاز امر نشاید گفتن، از بهر آنکه امر فرمان باشد و فرمان از فرماینده بر فرمان بردار باشد، و چو فرمان بردار نبود، چه گوییم که فرمان بر چه چیز کرد و داد؟ پس (آن) صنع مبدع حق است و عقل به ذات مبدع است و نخستین موجود است و علت همه علت هاست، چنین که برهان بر آن نمودیم.
قوله لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیْکُمْ حُجَّةٌ قال المفسرون معنی الحجّة هاهنا الخصومة و الجدل، لا الدلیل و البرهان کقوله تعالی قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِی اللَّهِ، ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فِیما لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ لا حُجَّةَ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ کلّها بمعنی المخاصمة و المجادلة، فسمّاها حجة لان المحتجّ بها یعدها حجة عند نفسه میگوید تا هیچکس را از مردمان بر شما حجتی نبود. یعنی که فرماینده من باشم، و فرمان در قرآن، و تو فرمانبردار، کسی را بر تو حجتی نبود.
پس خردمند از خلق آن است که قصد سوی لذت عقلی کند تا برسد به لذت کلی که معدن آن عالم علوی است و مر او را از بهر رسیدن بدان اندر این عالم آورده اند. و چو مردم از آموختن لذتی همی یابد که مر دیگر حیوان را از آن خیر نیست و هر درجه ای از علم مر او را سوی دیگر درجه راه دهد و مر علم را نهایت نیست، این (حال دلیل) است بر آنکه مردم را اندر این (سرای بر این صورت از بهر آن) آوردند تا بدان لذت برسد وز آموختن هیچ نیاساید. و لذت یافتن مر او را از علم بر مثال موکلی و فرماینده ای الهی است که همی گویدش: بیاموز تا زنده ای، از بهر آنکه پیداست که (تا) خورنده از خوردن لذت همی یابد مر او را از آن باز ایستادن نیست و این لذت مر او را چو فرماینده ای است که (همی گوید: ) نیز خور. این حال از آن مثال است و چنان است که لذت یافتن از علم مردم را همی فرماید (که نیز بیاموز،) و این نیز خطی است از خط های الهی که بر لوح نفس انسانی نبشته است.
جنید گوید نفس ببدی فرماینده است، بهلاک خواند و یاری دشمنان کند، متابع هوی بود، بهمه بدی متّهم بود.