فرخنده رای
معنی کلمه فرخنده رای در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه فرخنده رای
چو پرسیدی از ما به فرخنده رای بگوئیم چون بخت شد رهنمای
برفتند گردان فرخنده رای برابر کشیدند پردهسرای
بدو گفت کای جفت فرخنده رای بیفروخت از رایت این تیره جای
در این بوم حاتم شناسی مگر که فرخنده رای است و نیکو سیر؟
ز دستور فرخنده رای آنگهی بجست اندر آن کینه جستن رهی
جوانی نکو روی و فرخنده رای سرشته تنش زآفرین خدای
همان گاه شاپور فرخنده رای ابر تارک قیصرت بود پای
چو بشنید مر سام فرخنده رای به افسوس گفت این نه عقلست و رای
ز فرخنده رای جهان پهلوان ز گفتار و دیدار روشن روان
آنچنان روی خوب و سیرت زشت صدر فرخنده رای نپسندد