فرامش کرده

معنی کلمه فرامش کرده در لغت نامه دهخدا

فرامش کرده. [ ف َ م ُ ک َ دَ /دِ ] ( ن مف مرکب ) ازیادرفته. فراموش شده :
ز بس کآرد به یاد آن سیمتن را
فرامش کرده خواهد خویشتن را.نظامی.و رجوع به فرامش شود.

معنی کلمه فرامش کرده در فرهنگ فارسی

از یاد رفته . فراموش شده

جملاتی از کاربرد کلمه فرامش کرده

طوطی ما بس که مشغول تماشای خودست صائب آن آیینه سیما را فرامش کرده است
آنچنان کز نقشها آیینه باشد بی خبر دیده حیران تماشا را فرامش کرده است
ناگه آن کیسه فرامش کرده خیرباد خرد و هش کرده
سخت یاران را فرامش کرده ای دل به آلاچق همی خوش کرده ای
یاد دریا تازه دارد قطره را هر جا که هست قطره پندارد که دریا را فرامش کرده است
کبر مقتاً را فرامش کرده اند تا چه باطل در خیال آورده اند
ای که می گویی که وقتی لوح صبرت باد برد سالها شد تا فرامش کرده ام آن یاد را
ستون خانه ها شد سبز و قمری فرامش کرده سرو بوستان را
از پریشانی فرامش کرده مادر طفل خویش بلکه رفته شیر هم از یاد طفل شیرخوار
هر کسی گویند دارد نوبتی در آسیا آسمان چون نوبت ما را فرامش کرده است؟