فرازد
معنی کلمه فرازد در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه فرازد
چون فرازد قد و فروزد چهر دشت شمشاد و باغ نسرین است
بر فرازد بیدق و بیرون کشد تیغ از نیام نرم سازد زیر پای پیل اعدا را عظام
آن به رخ ابواب تقدیمم فرازد وین به گوش آیات تکریمم سراید
کیست کو بر زمین فرازد تخت کآخرش هم زمین نگیرد سخت
جو شمع کاش از خیال شوکت طبیعت غافل آب گردد که سر فرازد به اوج گردون و راه کام نهنگ گیرد
به هرکجاکه فرازد خیام دولت و فر بلندگردون بر آن قباب را ماند
به تخت دور در کم روزگاری از و سر بر فرازد تاجداری
خدیو شرق «احمدشاه » با اقبال روز افزون گذارد تاج بر تارک فرازد تخت در ایوان
هر زمان فتنه در این ملک فرازد پر و بال از پی دفعش گوید که تعهدت علی
سر فرازد اَمَل و تازه شود روی امید چون تو در دست قلم گیری و در پیش دوات