فرادیس. [ ف َ ] ( ع اِ ) ج ِ فردوس. ( آنندراج )( اقرب الموارد ). اصل آن رومی است و معرب شده است. ( اقرب الموارد ) ( معجم البلدان ). رجوع به فردوس شود. فرادیس. [ ف َ ]( اِخ ) جایی در دمشق ، و فعلاً محله ای است که یکی از دروازه های دمشق بدان منسوب است. ( از معجم البلدان ). فرادیس. [ ف َ] ( اِخ ) جایی در حلب از اعمال قنسرین ، و متنبی در اشعار خود بدان اشارت کرده است. ( از معجم البلدان ).
معنی کلمه فرادیس در فرهنگ عمید
= فردوس
معنی کلمه فرادیس در فرهنگ فارسی
۱ - باغ بوستان جمع : فرادیس ۲ - بهشت . جایی در حلب از اعمال قنسرین و متنبی در اشعار خود بدان اشارت کرده است .
ورای ذروه ی افلاک آستانه اوست ز مرغزار فرادیس آب و دانه اوست
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ آدم دو چیز بود طینت و روحانیت. طینت وی خلقی بود، و روحانیت وی امری بود. خلقی آن بود که: خمر طینة آدم بیده، امری آن بود که: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی». «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفی آدَمَ» از جمال امری بود، و عَصی آدَمُ از آلایش خلقی بود. در آدم هم گلزار بود و هم گلزار، و گل محل گل بود، لکن با هر گلی خاری بود، گلی چون ابراهیم خلیل (ع)، و خاری چون نمرود طاغی، گلی چون موسی عمران، خاری چون فرعون و هامان، گلی چون عیسی پاک، خاری چون آن جهودان ناپاک، گلی چون محمد عربی (ص)، خاری چون بو جهل شقی. که داند سر فطرت آدم؟ که شناسد دولت و رتبت آدم؟ عقاب هیچ خاطر بر شاخ درخت دولت آدم نه نشست، دیده هیچ بصیرت جمال خورشید صفوت آدم درنیافت. چون در فرادیس اعلی آرام گرفت، و راست بنشست، گمان برد که تا ابد او را همان پرده سلامت میباید زدن. از جناب جبروت، و درگاه عزت خطاب آمد که: أَ وَ مَنْ یُنَشَّؤُا فِی الْحِلْیَةِ؟ یا آدم ما میخواهیم که از تو مردی سازیم، تو چون عروسان برنگ و بوی قناعت کردی:
فرمان آید که ای دوزخ آشفته! برگستوان سیاست بر افکن، بعرصات حاضر شو، که دیر است تا این وعده دادهایم که: وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَری. ای فرادیس اعلی! طیلسان نعمت برافکن، و در موقف کمر انقیاد بر میان بند، که دوستان منتظرند، از راه دور دراز آمدهاند، میخواهیم که راه بایشان کوتاه کنیم: أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ. ای جبرئیل تو حاجب باش. ای میکائیل تو چاوش حضرت باش.