فرا کرده

معنی کلمه فرا کرده در لغت نامه دهخدا

فراکرده. [ ف َ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) فرازکرده. بسته : اعور گفت : مرا بدان می آوری که چشم فراکرده باز کنم و در بسته گشایم ؟ ( تذکرةالاولیاء عطار ). رجوع به فراز و فراز کردن شود.

معنی کلمه فرا کرده در فرهنگ فارسی

فرار کرده ٠ بسته ( در و مانند آن ) ٠

جملاتی از کاربرد کلمه فرا کرده

تو دست به جان من فرا کرده من گرد جهان تورا همی جویم
در سفر هجر او تا نشود دل ملول باز ز هر جانبی روی فرا کرده بود
یکی بماه فرا کرده قد بسان علم یکی بچاه فرو برده سر بسان رسن
در ساعت دو پای اشتر به خشک بر زمین فرورفت و بایستاد. آن مرد اعور به من بازنگرست. گفت: مران بدان می‌آوری که چشم فرا کرده بازکنم و در بسته بازگشایم و بسطام و اهل بسطام را با بایزید به هم غرقه کنم؟
شیخ الاسلام گفت، که شیخ بوعبداللّه خفیف٭ گوید: که یکی آمد از شاگردان من،که شیخ ابوبکر اشنانی از بام بیفتاد و پای بشکست و برفت. و آنچنان بود: که نوجوانی آمده بود قوالی می‌کرد، ویرا پنهان از شیخ بوعبداللّه، فرا کرده بودند، تا چیزی می‌خواند بوبکر اشنانی در سماع خوش شد از بام بیفتاد و برفت شیخ بوعبداللّه گوید که شدم آنجا گفتم او را چه می‌خواندند؟ گفتند این دو بیت: