فرا کرده
معنی کلمه فرا کرده در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه فرا کرده
تو دست به جان من فرا کرده من گرد جهان تورا همی جویم
در سفر هجر او تا نشود دل ملول باز ز هر جانبی روی فرا کرده بود
یکی بماه فرا کرده قد بسان علم یکی بچاه فرو برده سر بسان رسن
در ساعت دو پای اشتر به خشک بر زمین فرورفت و بایستاد. آن مرد اعور به من بازنگرست. گفت: مران بدان میآوری که چشم فرا کرده بازکنم و در بسته بازگشایم و بسطام و اهل بسطام را با بایزید به هم غرقه کنم؟
شیخ الاسلام گفت، که شیخ بوعبداللّه خفیف٭ گوید: که یکی آمد از شاگردان من،که شیخ ابوبکر اشنانی از بام بیفتاد و پای بشکست و برفت. و آنچنان بود: که نوجوانی آمده بود قوالی میکرد، ویرا پنهان از شیخ بوعبداللّه، فرا کرده بودند، تا چیزی میخواند بوبکر اشنانی در سماع خوش شد از بام بیفتاد و برفت شیخ بوعبداللّه گوید که شدم آنجا گفتم او را چه میخواندند؟ گفتند این دو بیت: