جملاتی از کاربرد کلمه فر و برز
چو داراب را دید با فر و برز به گردن برآورده پولاد گرز
که با فر و برز است و با شاخ و یال مگر کشته آید بدو پور زال
بدین سان بود فر و برز کیان به نخچیر آهنگ شیر ژیان
پرستار با فر و برز کیان به هر کار با شاه بسته میان
جهانجوی با فر و برز و خرد ز شاهان پیشینگان بگذرد
چو فرزند را فر و برز کیان بباشد نبیره نبندد میان
تو از ایزدی فر و برز کیان به موی اندر آیی ببینی میان
تا سمر باشد به عالم داستان تخت جم تا مثل باشد به گیتی فر و برز تهمتن
مرا داد یزدان کنون فر و برز ازاو بستدم تاج شاهی به گرز
تویی شوکت و فر و برز کیان به مردی و گردی کمر بر میان